سفر

 

 

سلام
چند روزی بود نتونسته بودم وبلاگم را به روز کنم .اخه برای مسافرت چند روزه رفته بودم.چون اینجا جو طوری است که ادم شوق به سفر می کند،چون بیشتر مردم در تابستان حتما سفر بلند مدت و یا کوتاه مدت را دارند و در زمستان هم سفر زمستانیشان را دارند. یعنی جزو واجبات زندگی اشان می دانند.البته خوب بنگریم مسافرت هم برای استراحت جسم و روح لازم است و خلاصه برسیم به سفرمان :
روز اول
من و همسرم صبح زود از خواب نازمان بیدار شدیم و راهی یکی از شهر های بلژیک تا دو تا از دوستان نیز قرار بود با ما هسفر بشوند را برداریم.بعد راهی لوکزامبورگ شدیم.خلاصه ما  بعد از۲ ساعت  به پایتختش که اسمش هم اسم کشورش است (لوکزامبوراک )رسیدیم واقعا که ضرب المثل کوچک زیباست را به چشم خود دیدیم.

 

من هیچوقت فکر نمی کردم که کشور به این کوچکی این همه زیبای را در خودش داشته باشد.(طول این کشور   ۸۴کیلومتر و عرض ان ۵۲کیلومتر)ومساحت اش  ۲۵۸۶کیلو متر مربع و جمعیت این  کشور۴۵۱۶۰۰۰ نفر می باشد. این کشور از لحاظ بانکداری در مقام ۸ ام در دنیا قرار دارد به همان خاطر جزو کشور های ثروتمند است به قول خود اروپای ها کشوری است  برای عیان نشین ها.
  این شهر از هر لحاظ اماده برای توریست ها بود  وشهر پر از راهنما های توریستی بود نقشه جاهای دیدنی شهر را به توریست ها می دادند که از روی نقشه طوری طراحی کرده بودند که جاهای توریستی شهر را می توانستیم در حال پیاده روی ببینیم.رودخانه  کوچکی به نام  پتروس  ٬ از  شهرمی گذشت.و شهر خودش نیز منطقه کوهستانی بود.یک پل خیلی زیبای داشت که از روی ان   مناظر  زیبا ی شهر،درختان انبوه٬ تپه ها و کوه های اطراف و ... دیده می شد.ما تا ساعت ۷ ظهر سعی کردیم از بیشتر جاها تا اونجای که می توانیم دیدن کنیم انقدر پیاده روی کردیم ودیگر نای راه رفتن نداریم ولی افسوس که شب را نمی توانستیم بمانیم چون  نتوسته  بودیم  هتل رزرو کنیم چون بایستی ۱ ماه  پیش رزرو می کردیم به همان خاطر مجبور شده بودیم یکی ار شهر های نزدیک فرانسه هتل رزرو کنیم . این موضوع باعث شد این کشور را که هنوز  از  دیدنش سیر نشده بودیم ترک کنیم تا برسیم هتل و استراحت کنیم تا برای فردا خودمان را اماده کنیم
.

عکس های از لوکزامبورگ:
 
     cathedral_G_Fraa                                  grund                            


    LuxembourgCityAerialView                  

خداشناسی

 چند ماه پیش خانم جوانی برای تبلیغ مسیحیت و یا به قول خودش برای تبلیغ خداشناسی خونه مان امد.با خودم فکر کردم برای بار اول به حرفهایش گوش بدهم تا ببینم حرف دل اش چیست.وتازه بدم هم نمی امد تا بیشتر در مورد دین اینها اشنای داشته باشم و مقایسه ای با دین خودمان داشته باشم ومی تونم من هم در مورد دین واعتقادات خودمان منتقل بدهم.واین اندیشه در من سبب شد که با هم ارتباط برقرار کنیم.تازه چیزی که برای من خیلی جالب بود که سعی میکرد در حرفهایش مقایسه ای با کتاب خودشان بابیل و قران مجید داشته باشد ومعلوم بود که زیاد مطالعه کرده در باره قران.من ازش پرسیدم چطور دم در خونه ما امدید که گفت ما داوطلبانه خونه به خونه میرویم از میان کسانی هستند که اعتقاد به خدا ندارند وکسانی هم هستند که علاقه ای ندارند برای این بحث ها و کسانی که علاقمند هستند ما با اون ارتباط برقرار می کنیم.راستش من هم در این میان بدم نمی امد در مورد دین واعتقاد این کشور بدانم و من هم از دین و اعتقادات خودمان بتوانم منتقل بدهم.و راستش کمی هم دوست داشتم ارتباط با خدا برقرار کنم واین باعث شد که موافقت کنم که هر هفته ای یک جلسه برقرار کنیم.
تا جلسه بعددوستان پوزش مرا بپذریدچون من ویندوز فارسی ندارم کمی نوشتن برای من سخت است ومجبور هستم از میلی که امکان فارسی نوشتن را دارد استفاده کنم که خیلی طول میکشد.

 

شروع

به نام هستی بخش جهان،

من حدود ۷-۸ سالی میشه که شروع به نوشتن خاطرات ام کرده ام.به طوری که هر سال یک سالنامه اضافه می شود.از دو سال پیش که من و همسرم برای تحصیل به بلژیک امده ایم.خاطراتم نسبت به ایران بیشتر شده خوب البته این عادی است کسی که به یک کشوربیگانه می رود چیزهای زیادی برای نوشتن و گفتن داره.همسرم هم از من خواست تا به جا ی دفتر ،وبلاگی برای خودم درست کنم تا از حمل و نقل دفتر ها راحت بشوم و دلیل دیگر اینکه  چون  نمی خواستم فقط به خاطرات خودم اکتفا کنم،دوست داشتم در کنار اون از بلژیک هم بنویسم و تا دوستانی که از وبلاگ  من دیدن می کنند اطلا عات شان نسبت به این کشور بیشتر بشود.تا  اینکه  از همسرم کمی وبلاگ نویسی آشنا شدم با  اینکه  ممکن است خالی از نقایص نباشد.ان شاء به یاری خدا و کمک دوستان بتوانم  تجارب و خاطراتم را در اختیار دوستان عزیز قرار بدهم.در پایان از همه  دوستان می خواهم که مرا با نظرات و پیشنهادات خود یاری کنند.