کلن

 روز سوم


 امروز صبح از خواب بیدار شدیم دیدیم امروز هوا بد جوری بارانی هست به این زودی هم هوا درست بشو نیست از کارمند هتل پرسیدیم در مورد هوا گفت امروز تا شب بارانی هست ما چاره نداشتیم بعد از تسویه از هتل راهی شهر شدیم تا اون جاهی که تو کشتی از دور دیدم اونجاهای مهم اش را ببینیم خلاصه باز رفتیم پارلمان و کنسول و پارک وحش را دیدیم با چه وضعی یک دستمان چتر یک دستمان دوربین بود خودمان هم حسابی خیس شدیم چون باران خیلی شدید بود بعد تصمیم گرفتیم بعد ازظهر حرکت کنیم بسوی المان ولی ما قصد داشتیم به فرانکفورت بریم چون قبلا هتل رزرو نکرده بودیم از اینجا  هم خواستیم رزرو کنیم اون هتل که ما میخواستیم جا نبود البته بگم شاید هتل گران قیمت بوداگه ما میخواستیم.  مامیخواستیم کمی قیمتش مناسب باشه دانشجوی باشه .نمیتونسیم بی گودار به آب زنیم اگه بدون رزرو میرفتیم اونجا بامشکل روبرو  می شدیم.
 خلاصه مندیم چی کار کنیم تصمیم گرفتیم که به راه خودمان بسوی بلژیک ادمه بدیم از مسیرالمان برگردیم به بلژیک که ما بعداز حدودچهار ساعت یا کمی بیشتر به
کلن یکی از شهر های المان رسیدیم که تصمیم هم داشتیم شب  اینجا اگه شد بمانیم نه که خیلی فاصله کم با بلژیک دارد فوقش میریم بلژیک بعد رسیدن به کلن به مرکز شهررفتیم و شهر خیلی جنب وجوش داشت خیلی شلوغ بودمثل شهر های خودمان بازار و مرکز خرید پر بود یاد ایران افتادیم که ما عصرها بیرون میرفتیم ولی بلژیک ساعت6 به بعد جایی باز پیدا نمیشه مثل شهر مرده ها می ماند آدم هم بمیره یک سوپرمارکت نزدیک پیدا نمیشه تا آب بگیره (خلاصه جو منو را نگیره چون می خواهم ادمه بدم )البته ما دو بار نیز قبلا المان ولی شهر های مختلف اش امده بودم پی برده بودیم که اینجا با جاهای دیگراروپا (بلژیک وهلند و لندن وغیره ) کمی فرق میکنه  چون فرشگا ه ها تا ساعت 8 شب باز هستند .
رفتیم به مرکز شهرکه یک کلیسای خیلی بزرگ بود دیدیم پراز جوان هست مثل اینکه همه جوان ها بیرن بودندو برایمان این کمی عجیب بود که پرسیدیم چه خبر هست گفتند
امروز روز جوان است فردا پاپ به اینجا میاید ا ز همه کشور ها جوان ها برای دیدن پاپ آمده اندو پاپ هم رهبر کاتولیک ها هست پاپ جدید میخواهست اولین سفر خارجه اش اینجا بیاید.
خیلی جالب بود این همه جوان از پاپ پیروی میکنند اخه چون وقتی با جوانهای این ها حرف میزنی اکثرا به چیزی اعتقاد ندارند یا خیلی کم اعتقاد دارند که من تو بلژیک هم با چند نفر تو دانشگاه با هم در مورد اعتقادت حرف زدیم همه اشان گریزان از انجیل و کلیسا و کلا بی اعتقاد به همه چی هستند .وهمانطور که برداشت کردیم کلن شهر مدرنی است نه یک شهر تاریخی.بطبع فکر نمی کردیم جایی زیاد برای دیدن داشته باشدچون دوستهای که با ما بودند قبلا اینجا اومده بودندبه مدت چندین بار. (اخه ازبلژیک پروازمستقیم به ایران وجودنداردبعضی هاازمسیرکلن میروند) که بر حسب اطلا ع انها میگم. 
ولی انصافا
مرکزخریدش خیلی خوب بودچون ماقصدخریدنداشتیم از دور ا دور چشمی چرخاندیم و بی خیال شدیم   وما رفتیم کنار رودخانه  راین  یاد فیلمی افتادم که تو ایران خیلی وقت پیش نشان داد یک جانبازی که برای مداوا به المان اومده بود پیش رودخانه راین می رفت و دل تنگ می شد گریه می کرد که همین جا هم فوت کرد خلاصه اسم فیلم فکر کنم  از کرخه تا راین بود.
  ما چند دقیقه اونجا ایستادیم و اطراف را نگاه کردیم درضمن چندین کشتی راهم تبدیل به محل خواب جوانهای کرده بودندکه ازسایرکشورها امدند.وکمی جلوتربازاحساس کردیم خبرهای است وحس کنجکاویمان گرفت نزدیکتررفتیم که ببینیم چه خبر است دیدیم بخور بخور است تعجب کردیم اینها  دست و دل بازیشان گل کرده و  چه عجب  ول خرجی کردند
( یاد ماه محرم  خودمان افتادم که نذری می دهند) و همه تو صف بودند که بگیرند البته ما جلوتر نمی رفتیم نمیدونستیم نذری می دهند اخه کالباس خام و ساندویچ سرد بو نداشت ما را بکشاند اونجا خلاصه چندین میزچیده بودندکه همه شهرهم میامدباز زیاد بود تازه وقتی زیاد جلوترمیرفتی خودشان اصرار می کردند بگیرید که ما راباش اول محتویات می پرسیدیم چی هست به زور دادند دستمان که ما راستش خیلی گرسنه بودیم کمی کشیدیم کنار و کالباس راکه نمی دانستیم چیست ( خدا ما را به ببخشد ریختیم دور) فقط ساندیچ پنیر و گوجه و خیار را خوردیم فهمیدیم به خاطرروزجوان ودیگراینکه کلی جوان ازکشورهای دیگرامده بودنداین نذری را می دادند.ومابعدازقواگرفتن کمی هم تو اطراف چرخیدیم.البته بگم شبهای کلن خیلی و نورانی زیبااست ولی بیشتر نمی توانم در مورد کلن بگم چون زیاد شهر را نگشتیم راهی بلژیک شدیم .
البته من وهمسرم تمایل داشتیم شب بمانیم (
من بیشتر برای گردش و همسرم برای خرید اخه همسرم از اون مردهای است که شاپینگ(خرید)را دوست داره  هر جا میره پولش را تمام نکنه   بر نمی گرددو نظرش اینه که ادم یک جای می ره باید از اون جا برای یادگاری هم که شده باید چیزی بخره) وچون چندساعت برای شهربزرگ خیلی کم بودولی خوب چون همسفرمان چندین بارامده بودندتمایل زیادنشان نداندوماهم ازخیرش گذشتیم ای چه میشه کردوخلاصه شب برگشتیم.بعد ازحدودیک ونیم ساعت توراه رسیدیم خونه مان.
فعلاتاسفربعد.

 عکس های از کلن






نظرات 7 + ارسال نظر
سياوش جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ب.ظ http://antiholland1.persianblog.com

سلام.
بابا شما دست مارکوپولو رو هم از پشت بستيد. اگر همينطوری به سفرنامه نويسی ادامه بدين دی اين بنده خدا مارکو هم از رو ميره سفرنامه شما مياد رو مد . اما خارج از شوخی خوش بحالتون خوب ميگردين من که با اين همه کار نميتونم از هلند بيرون برم چه برسه برم مسافرت و گشت و گذار. به شوهرت سلام برسون بگو دمش گرم سنت شکنی کرده من تا حالا فقط خانمها رو نابود کننده پول ميدونستم اما مثل اينکه تک و توک تو آقايون هم پيدا ميشه بهش بگو دمش گرم راهش ادامه دارد.
سياوش از ليدن

خاطراتچی جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:09 ب.ظ http://bakhateratam.persianblog.com

سلام جالب بود. ضمنا اگه دوباره فضولی نباشه فونت نوشته ات را اگه بزرگتر کنی (نه اینکه بولد کنی ) شاید راحت تر خونده بشه. راستی این اعیاد شعبانیه بر شما هم مبارک باشد

سلام
اعیاد شعبانیه بر شما هم مبارک باشد.خواهش می کنم نظر دوستان برای من ارزش دارد.ولی من سعی می کنم فونت نوشته ام را کمی بزرگتر کنم مثل بولد دیده می شود اون وقت باز شما میگید بولد چشم شما را اذیت می کند.یک دکتر بروید بد نیست (شوخی..)راستی من خیلی مونده وبلاگ نویس خوبی مثل شما بشم.
الان فونت نوشته هام ۴ است.باز اگه فکر می کنید خوندنش سخت است لطفا خبرم کنید
ممنون از نظرات شما

صبا

اکرم جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:09 ب.ظ http://haputi.persianblog.com

عجب سفر مختصر و مفیدی. خوشحالم نظرتان را در مورد مهاجرت دانستم مخصوصا که میبینم خودتان هم دنیا دیده هستید. روز های خوبی در کنار خانواده داشته باشی

sahar جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:56 ب.ظ http://bellona1986.blogsky.com

سفرتون بخیر خیلی قشنگ نوشته بودید کلی چیز یاد گرفتیم بابا قدر شوهرتونو بدونید به ندرت پیش میاد که اقایون تمایل به خرید داشته باشن

ع.سربدار یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ق.ظ http://paradias.blogsky.com

من عاشق جان بازم از عشق نپر هیزم
من مست سر اندازم از عربده نگریزم
گویند رفیقانم از عشق نپر هیزی
از عشق بپر هیزم پس با چه در آمیزم
پروانه دمسازم میسوزم و میسازم
از بیخودی ومستس میافتم ومیخیزم
گرسرطلبی من سر در پای تو اندازم
ور زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق را از خاک بر انگیزند
بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزم
گر دفتر حسنت را در حشر فرو خوانند
اندر عرصات آنروز شور دگر انگیزم

خاطراتچی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:23 ق.ظ http://bakhateratam.persianblog.com

سلام ببخشید ما هم همان روز خبر شدیم و حتی بسیاری از دوستانمان در هلند هم نتوانستند با ما همراه شوند

دیانا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ب.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام
جالب بود بااینکه ایران نبودید اما یادش براتون اونجا زنده شد
این عکس ها هم خیلی زیبا بود
جای ما خالی
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد